مقدمه
«گروه بینالمللی بحران» در تاریخ 21 ژولای 2025 در مقالهای با عنوان «طرحی سه مادهای برای تحکیم آتشبس اسرائیل-آمریکا-ایران» به بررسی ضرورتهای رسیدن به توافق بین ایران و غرب بعد از جنگ 12 روزه پرداخته است.[1] مقالهای که ظاهراً به ارائهی یک پیشنهاد دیپلماتیک برای تثبیت آرامش پس از درگیری دوازده روزه میان تهران، تلآویو و واشنگتن میپردازد اما در عمق، نمایی از یک استراتژی مهارکننده را ترسیم میکند که بیش از هر چیز، منافع غربیها را اولویت میبخشد. این سند، که بر پایه ارزیابیهای ادعایی از پیروزیهای نسبی طرفین استوار است، با زبانی به ظاهر بیطرفانه اما در حقیقت مغرضانه، ضرورت عقبنشینی ایران از مواضع راهبردیاش را توجیه مینماید، در حالی که رژیم صهیونیستی و آمریکا را در جایگاه برتر نظامی و سیاسی حفظ میکند. هدف پنهان نویسندگان که اغلب با اتهامات جانبداری از غرب روبرو بودهاند، به نظر میرسد تسهیل فرآیندی باشد که ایران را به تسلیم تدریجی در برابر فشارهای دیپلماتیک و سیاسی وادار سازد، بدون آنکه تعهدات متقابلی برای کاهش تهدیدات رژیم صهیونیستی-آمریکا پیشبینی شود.
روایت جانبدارانه از جنگ؛ از اغراق صهیونیستی تا تحریف مقاومت ایران
در روایت مقالهی یادشده، نقطهی آغاز تنشها، حملهی رژیم صهیونیستی در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ (۱۳ ژوئن ۲۰۲۵) معرفی میشود؛ حملهای که با اهدافی چون «عقبراندن برنامه هستهای ایران، نابودی صنایع موشکی و تضعیف نفوذ منطقهای تهران از طریق ضربه به گروههای مقاومت» توجیه شده است. این چارچوب روایی در ظاهر به دلایل رژیم برای حمله به کشورمان تأکید میکند اما با موجه جلوه دادن این تجاوز، در واقع تنشآفرینی و حرکات تحریکآمیز اسرائیل در شعلهور ساختن هر چه بیشتر بحران را نادیده میگیرد. در این رابطه میتوان گفت که آمریکا در ابتدا تمایلی برای ورود به جنگ نداشت؛ با این حال با توجه به ضربات شدیدی که رژیم صهیونیستی از ایران دریافت کرده بود و به علت آن، سطح خسارات در رژیم از آستانهی تحمل نیز گذشته بود، به درخواست و تحریک تلآویو ناچار به مداخله شد. با این وجود، مقاله با تمرکز بر واکنش ایران، از جمله حمله به پایگاه آمریکایی العدید در قطر، میکوشد تصویری تهاجمی از تهران القا کند؛ در حالی که این اقدام صرفاً پاسخی مستقیم به تجاوزات قبلی بوده است.
در این مقاله، ادعاهای پیرامون توان پدافندی رژیم صهیونیستی همچون نابودی صدها موشک ایرانی، بدون هیچگونه مدرک مسند و قابل دفاعی، مطرح میگردند. در مقابل، پیرامون حملات رژیم به کشورمان تصویری اغراقآمیز ترسیم میشود. ادعاهای دیگر مثل اظهارات ترامپ درباره نابودی کامل تأسیسات هستهای ایران با بمبهای سنگرشکن مورد بحث قرار میگیرند اما در رابطه با تضاد این اظهارات با ارزیابیهای متعارض دستگاههای اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل که این ادعاها را نفی میکنند، سکوت میگردد؛ لذا این تناقضات در متن بهطور آگاهانه کمرنگ شدهاند تا روایت پیروزی یکسویه تقویت گردد. در چنین شرایطی موفقیت ایران در مقابله همزمان با دو دشمن هستهای و حفظ ثبات و همبستگی داخلی، عمداً به حاشیه رانده میشود. با این حال مقاله با تمرکز افراطی بر هزینهها و خسارات جنگ، تلاش میکند مقاومت تهران را کوچک جلوه میدهد اما از انتشار اطلاعات دقیق درباره خسارات وارده به اسرائیل اجتناب میورزد.
ریسکهای تشدید تنش در مقاله مثل «احتمال اتخاذ استراتژی «چمنزنی» توسط رژیم صهیونیستی با حمایت ضمنی ترامپ برای حملات دورهای علیه تأسیسات هستهای ایران» قریبالوقوع و واقعی انگاشته میشوند؛ در حالی که این تحلیل عمدتاً بر آسیبپذیری ایران تمرکز دارد، بدون آنکه به محدودیتهای حمایت آمریکایی از تلآویو بپردازد. نویسندگان هشدار میدهند که «پیگیری راهبرد ابهام هستهای توسط ایران» میتواند به حملات گستردهتر منجر شود اما این هشدار را با لحنی تحکمآمیز بیان میکنند که بیشتر شبیه به تهدید است تا مشاوره بیطرف؛ در ادامه برای تکمیل مرحلهی پیشین، فشار اقتصادی از طریق تحریمهای جدید را به عنوان ابزاری جدی برای مهار تهران برجسته میسازند. اقدامی که ظاهراً ترغیب ایران به دیپلماسی است اما در واقع، زمینهسازی برای پذیرش طرحی است که عزت، حاکمیت و استقلال هستهای و منطقهای تهران را زیر سوال میبرد.
گامهای سهگانه برای کنترل شرایط
طرح سهمرحلهای پیشنهادی که هسته مقاله را تشکیل میدهد، در گام نخست بر «بهرهگیری از آتشبس برای احیای گفتوگوهای جدی» تأکید دارد. در این راستا اقداماتی همچون «صدور قطعنامه شورای امنیت برای متعهد شدن آمریکا به عدم حمله و مهار رژیم صهیونیستی» و در مقابل «تعلیق غنیسازی و همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی توسط ایران» به عنوان مصادیق قابل اجرا ذکر میگردد. غافل از اینکه این پیشنهاد، عملاً ایران را ملزم به دسترسی کامل بازرسان به جاسوسی در تاسیسات هستهای کشورمان میکند؛ با این حال در نقطه مقابل، هیچ سازوکاری برای ضمانت عدم تکرار عملیاتهای خرابکارانه و تروریستی نظیر به شهادت رساندن دانشمندان هستهای ارائه نمیدهد. همین امر، طرح را به ابزاری برای نظارت دائمی غرب بر برنامه هستهای تهران تبدیل مینماید. از این رو این گام بیشتر شبیه به تسلیم یکجانبه است تا توافق دوسویه؛ زیرا پیشرفت در همکاری آژانس بینالمللی انرژی اتمی را پیششرط جلوگیری از بازگشت خودکار تحریمها قرار میدهد، که این امر حاکمیت ایران را زیر سؤال میبرد.
در مرحله دوم، مقاله بر غلبه بر اختلاف کلیدی در مذاکرات پیشین تمرکز دارد، یعنی تقاضای غرب برای توقف کامل غنیسازی؛ لذا پیشنهاد میکند حق غنیسازی ایران به صورت «محدود به یک کنسرسیوم چندجانبه منطقهای با مشارکت کشورهای خلیج فارس و حتی آمریکا» به رسمیت شناخته شود. این رویکرد که مکان فعالیت را در نقطهای بیطرف مانند جزیرهای در خلیج فارس تعیین میکند، عملاً کنترل برنامه هستهای ایران را به دستان کشورهای خارجی میسپارد و ساخت سانتریفیوژها را به کشوری مانند عمان واگذار مینماید. در حالی که در نقطهی مقابل، آمریکا تنها بخشی از تحریمها را لغو میکند. باید توجه داشت که چنین طرحی، استقلال فناوری هستهای ایران را نابود میکند و آن را به یک صنعت وابسته تبدیل خواهد نمود. این امر با منافع غرب در مهار تهران همخوانی دارد و حقوق مشروع ایران تحت پیمان عدم اشاعه تسلیحات هستهای را نادیده میگیرد.
مرحله سوم با «پیشنهاد توافق عدمتجاوز دوجانبه» به مدیریت دشمنی ایران و رژیم صهیونیستی میپردازد. این طرح رژیم صهیونیستی را ملزم به توقف عملیات آشکار و پنهان میکند و ایران را از حمله مستقیم یا حمایت از گروههای مقاومت منع مینماید. این پیشنهاد، با پشتوانه قطعنامه شورای امنیت و تضمینهای آمریکا ظاهراً متوازن و معقولانه است اما در عمل ایران را مجبور به قطع حمایت از محور مقاومت میکند بدون آنکه رژیم صهیونیستی را در قبال جنایات گذشته پاسخگو سازد. ضعف عمده این بخش، عدم پیشبینی مکانیسمهای اجرایی برای مهار رژیم صهیونیستی است که بسیاری از تعهدات پیشین خود را در موارد گوناگون نقض کرده است. این امر، طرح را به یک تسلیم استراتژیک برای تهران تبدیل مینماید، در حالی که تلآویو از موقعیت برتر بهره میبرد.
پیشنهادهایی بدون تضمین؛ جادهای یکطرفه به سوی تسلیم
هدف ادعاشده در این مقاله، جلوگیری از بروز درگیری بزرگتر است، اما در عمق، پیشبرد برنامه غرب برای مهار ایران به شمار میرود؛ چرا که پیشنهادها بیشتر بر محدودیتهای تهران تمرکز دارند تا تعهدات متقابل. نویسندگان این سند را به عنوان فرصتی برای صلح ترسیم میکند اما پیامدهای آن برای حاکمیت ایران، از جمله وابستگی هستهای و قطع نفوذ منطقهای، نشاندهنده هدفی پنهان برای تضعیف جمهوری اسلامی است. این رویکرد، با نادیدهگرفتن واقعیتهایی مانند قدرت آفندی نیروهای نظامی ایران، همبستگی ایرانیان در برابر تهدید خارجی و حمایتهای بینالمللی از تهران، تلاش میکند ایران را در موقعیتی آسیبپذیر قرار دهد. پیشنهادهای مطرح شده در آن نیز بدون اشاره به ضمانتهای اجرایی و سناریوهای جایگزین، بیشتر شبیه به یک نقشه راه برای تسلیم ایران است تا توافق پایدار. زیرا هیچ تضمینی برای تغییر رویکرد مخرب و تنشآفرین غرب در برابر ایران ارائه نمیدهد.
این مقاله، نمادی از دیپلماسی اجباری است که تحت پوشش صلح، ایران را به عقبنشینی از اصول راهبردیاش وادار میسازد. هدف نویسندگان ظاهراً ایجاد توافقی بلندمدت است که رؤسای جمهور پیشین آمریکا نتوانستند محقق سازند. چنین طرحی نه تنها بازدارندگی ایران را تضعیف میکند، بلکه زمینه را برای حملات آینده به کشورمان فراهم میآورد زیرا بر پایه ارزیابیهای جانبدارانه و غلوآمیز از عملکرد غربیها بنا شده و واقعیت مقاومت و دستآوردهای تهران را نادیده میگیرد.
در این راستا دستگاه دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران باید در نظر داشته باشد که «تقویت همکاری با قدرتهای غیرغربی مانند روسیه و چین برای مقابله با فشارهای غربی، به جای پذیرش محدودیتهای یکجانبه در برنامه هستهای» یک راهبرد ضروری برای کشورمان تلقی میگردد که این امر میتواند توازن را در مذاکرات آینده برقرار سازد. همچنین پیگیری دیپلماسی عمومی و رسانهای برای افشای جانبداریهای موسساتی مانند گروه بینالمللی بحران، با ارائه روایت درست از درگیریها و تأکید بر حقوق مشروع ایران تحت معاهدات بینالمللی نیز باید پیگیری شود تا افکار عمومی جهان را علیه طرحهای مهارکننده و تحمیلی آگاه نماید.
منابع
[1] گروه بینالمللی بحران، طرحی سه مادهای برای تحکیم آتشبس اسرائیل-آمریکا-ایران، 21 جولای 2025