مقدمه
همزمان با آغاز دور تازهای از مذاکرات غیرمستقیم میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحدهی آمریکا، تحلیلها و اظهارنظرهای فراوانی در فضای سیاسی کشور در حال دست به دست شدن است. بخشی از این مباحث به گمانهزنی دربارهی محتوای ردوبدلشده میان مذاکرهکنندگان اختصاص دارد، بخشی دیگر به شیوهی مذاکره (مستقیم یا غیرمستقیم) میپردازد و بخش قابلتوجهی نیز معطوف به پیشبینی سرنوشت مذاکرات و آوردهی احتمالی آن برای کشور است.
فارغ از مباحثی که مستقیماً به ابعاد مذاکرات میپردازند، نفس آغاز فرایند مذاکره در برههی کنونی، خود حامل معانی و کارکردهای فرامذاکراتی مهمی برای طرفین است. تجربه نشان داده که ارزش این جنبه برای طرف آمریکایی، اگر بیشتر از خود توافق نباشد، کمتر از آن نیست. به طور مشخص، آمریکا با درگیر کردن ایران در مذاکرات، میتواند اهداف خود را در سه محور بنیادی دنبال کند: «شرطیسازی اقتصاد و افکار عمومی ایران»، «غافلسازی کشور از تحولات مهم و تاریخی منطقه» و «ایجاد تزلزل در روند شکلگیری همکاریهای راهبردی و بلندمدت».
مذاکره، ابزاری برای شرطیسازی اقتصاد و افکار عمومی
یکی از کارکردهای اصلی فرایند مذاکره برای طرف آمریکایی، شرطیسازی اقتصاد و افکار عمومی ایران است. مذاکره، صرفنظر از نتیجهی نهایی آن، ابزار مؤثری برای مدیریت انتظارات جامعه و ایجاد نوسانات روانی در فضای داخلی کشور محسوب میشود. آمریکاییها با درک این واقعیت و مبتنی بر تجارب قبلی مذاکراتی با ایران، نهتنها محتوای مذاکرات بلکه خود فرایند گفتوگو و انعکاس اخبار مربوط به آن را نیز با دقت طراحی میکنند. برجستهسازی روایتهایی چون «پیشرفت قابلتوجه در مذاکرات» یا «کاهش قریبالوقوع فشارهای اقتصادی»، انتظارات جامعه را بهگونهای مدیریت میکند که اقتصاد و افکار عمومی به روند مذاکرات گره بخورد. بخشی از این فضاسازی، حاصل طراحی رسانهای آگاهانهی دشمن است و بخشی دیگر نیز ریشه در ضعفهای مدیریتی داخلی، نظیر ناتوانی در کنترل بازار ارز و ایجاد ثبات اقتصادی دارد.
فرایند شرطیسازی، در عمل با نوسان دادن مکرر احساسات جامعه بین امید و یأس تحقق مییابد. در مقاطع ابتدایی مذاکرات، جامعه با سیگنالهای مثبت و وعدههای ضمنی به آیندهای بهتر دلگرم میشود؛ انتظارات اقتصادی بهسرعت اوج میگیرد و بسیاری از فعالان اقتصادی و اقشار مختلف، چشم به نتایج مذاکرات میدوزند. اما به محض بروز شکست یا تعلل در روند مذاکرات، همان انتظارات به یأس و سرخوردگی عمیق بدل میشود. این نوسان شدید احساسات جمعی و سقوط ناگهانی از قلهی امید به درهی ناامیدی، زمینهی افزایش شکنندگی اجتماعی و در نهایت بروز اعتراضات و آشوبهای اجتماعی را فراهم میآورد؛ پدیدهای که طرف مقابل به خوبی به آن آگاه است و برای بهرهبرداری از آن در طراحیهای خود حساب باز کرده است.
مذاکره؛ پوششی برای غفلت از تحولات منطقهای
از دیگر کارکردهای فرایند مذاکره برای طرف آمریکایی، غافلسازی جمهوری اسلامی ایران از تحولات بزرگ و تعیینکنندهی منطقهای است. در حالی که فضای داخلی کشور بهشدت درگیر اخبار و تحلیلهای مرتبط با مذاکرات است، در سطح منطقه، تغییرات ژئوپولیتیکی عمیق و گاه بیسابقهای در حال وقوع است. از تعویض حاکمیت در سوریه تا تحرکات سیاسی پیچیده در لبنان و عراق که با هدف تضعیف نقش و نفوذ حزبالله و حشدالشعبی دنبال میشود، و از تحولات نظامی مستقیم آمریکا در یمن علیه انصارالله تا تحرکات میدانی جدید رژیم صهیونیستی در غزه، همگی نشان از یک دورهی پرمخاطره در جغرافیای مقاومت دارند.
بیم آن میرود که تمرکز بیش از اندازه بر مذاکرات و مشغول شدن به تحولات داخلی، موجب بیعملی یا تأخیر در تصمیمگیریهای راهبردی در این حوزههای حیاتی شود. در شرایطی که آیندهی منطقه در حال ترسیم شدن است، نگاه راهبردی و آیندهنگر ایجاب میکند که ایران، نهتنها منفعل نباشد بلکه با حضور فعال، در آیندهنگاری و تعیین سرنوشت تحولات پیشرو ایفای نقش کند.
سردرگمی راهبردی؛ پیامد پنهان فرایند مذاکره
از دیگر پیامدهای درگیر شدن در روند طولانی مذاکرات، سردرگمی راهبردی و غفلت از کنشگری فعال در سطح بینالمللی است. یکی از برنامههای کلان کشور در سالهای اخیر، توسعهی همکاریهای بلندمدت و مشارکتهای راهبردی با قدرتهای بزرگ اقتصادی و سیاسی نظیر چین و روسیه بوده است. این راهبرد، بر مبنای درک صحیح از تغییرات نظم جهانی و ضرورت تنوعبخشی به شرکای بینالمللی، طراحی شده است. بررسی مقالهها و تحلیلهای یکی دو سال اخیر اندیشکدههای آمریکایی نیز نشان میدهد که آمریکاییها به شدت نسبت به شکلگیری این محور جدید حساس هستند و برای ایجاد اخلال در روند آن برنامهریزی کردهاند.
یکی از اهداف کلان آمریکا در این مسیر، جلوگیری از شکلگیری کامل این همکاریها و یا، در صورت اجتنابناپذیر بودن آن، تضعیف کیفیت و عمق این روابط است. راهبرد آمریکا دو مسیر اصلی را دنبال میکند: یا اساساً اجازه ندهد این محور بهدرستی شکل بگیرد، یا اگر هم شکل گرفت، آن را کمبنیه، کماثر و صرفاً نمادین نگاه دارد. در این میان، حفظ و برجستهسازی اختلافات طبیعی میان ایران، چین و روسیه، به عنوان «استخوان لای زخم»، بخشی از تاکتیکهای آمریکا برای ممانعت از یکپارچگی واقعی این همکاریهاست.
مذاکره، به ویژه در قالب وعدههای مبهم و بلندپروازانهی غرب، به عنوان یکی از مهمترین ابزارهای آمریکا در این پروژه عمل میکند. سرگرم کردن ایران به امیدهای واهی و القای این تصور به شرکای شرقی که ایران ممکن است بار دیگر مانند تجربهی برجام، در پی توافق با غرب، مسیر خود را تغییر دهد، از جمله اقداماتی است که میتواند اعتماد راهبردی متقابل را تضعیف و فرآیند شکلگیری یک محور مقاوم و مؤثر را از درون دچار فرسایش کند.
جمعبندی
در شرایط کنونی، ورود جمهوری اسلامی ایران به فرایند مذاکره با آمریکا میتواند، در صورت مدیریت هوشمندانه، فرصتهایی برای کشور ایجاد کند. با این حال، تجربههای پیشین و تحلیل تحرکات طرف مقابل نشان میدهد که مذاکره، صرفاً یک مسیر دوسویه برای حل اختلافات نیست؛ بلکه ابزاری است که ممکن است کارکردهای پنهانی نیز داشته باشد. شرطیسازی اقتصاد و افکار عمومی، غافلسازی از تحولات مهم منطقهای و ایجاد تزلزل در روند همکاریهای راهبردی کشور، از جمله خطراتی است که میتواند در دل این فرایند نهفته باشد. از این رو، ضمن بهرهگیری از فرصتهای احتمالی مذاکره، باید با دقت و آیندهنگری، مراقب پیامدهای ناخواستهی آن نیز بود تا منافع بلندمدت ملی قربانی ملاحظات کوتاهمدت نشود.